معنی لو دهنده

حل جدول

لو دهنده

افشا کننده، رسوا کننده

واژه پیشنهادی

لو دهنده

افشاگر

فرهنگ عمید

لو

* لو دادن
* لو دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] اسرار خود یا دیگری را فاش کردن،
* لو دادن چیزی: [عامیانه، مجاز] آن را مفت از دست دادن،


دهنده

کسی که چیزی به دیگری بدهد،

لغت نامه دهخدا

لو

لو. (پسوند) مزید مؤخر امکنه باشد: پیچه لو.آب لو. مقصودلو. کندلو. دیرسمالو. زیادلو. فراسانلو.بالو. خرسگلو. قولو. فهلو (پهله = فهله). سپانلو.

لو. (اِ) ظرف هرچه باشد. (شعوری).

لو. (اِخ) نام قصبه ای از مازندران. (جهانگیری) (برهان).

لو. (اِخ) نام رودخانه ای به فرانسه به درازای 125هزار گز.

لو. [ل َ وِن ْ] (ع ص) کج از ریگ و تیر. || دردگین شکم. || پیچش زده. (منتهی الارب).

لو. [ل َ / لُو] (اِ) حلوا. (جهانگیری). نوعی از حلوا. (برهان):
لو و لوزینه اش در کار کردند
ز جام عشرتش بیدار کردند.
مجیر بیلقانی.
|| پشته. بلندی. (از جهانگیری) (از برهان):
بدو بر شبان گفت ایدر بدو
ره تازه پیش آیدت پر ز لو.
فردوسی.
|| زردآب. (جهانگیری). زردآب را نیز گویند که به عربی صفرا خوانند. (برهان):
غلط مکن ز ترش گر برای دفعلو است
ز رشک چون تو نگاری است رنگ و بوی ترش.
مولوی.
|| لب. (جهانگیری). به معنی لب هم آمده که به زبان عربی شفه گویند، چه در فارسی باء به واو و برعکس تبدیل می یابد. (برهان):
مخلف خالدار مو لو شکر و کفاخشن
حاجت وصف بنده نی هرکه خشن مجاخشن.
پورفریدون.
|| لاو.
ترکیب ها:
- لو انداختن. لوانداز. لو دادن. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود و لاو شود.
|| نامی که در شهسوار و رامسر به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. || در لهجه ٔ گیلکی، بیاره یعنی بته ٔ پاره ای گیاهان، چون: هندوانه، خربزه، کدو، خیار و مانند آن.

لو. [ل َ] (ع حرف) حرف شرط. اگر. اِن. گر. لوفُرض ِ، اگر فرض شود. ولو، ولو اینکه، اگر هم. صاحب منتهی الارب گوید: هو حرف یقتضی فی الماضی امتناع مایلیه و استلزامه لتالیه. سیبویه... (منتهی الارب):
شک نیاوردگان کرده یقین
اِن و لوشان به جای رای وزین.
دهخدا.
- شاه لولاک، نبی اکرم.
- لولاک، اشاره به حدیث: لولاک لما خلقت الافلاک.


دهنده

دهنده. [دَ هََ دَ / دِ] (نف) که چیزی را دهد. آنکه چیزی را به کسی بدهد. آنچه دهد. مقابل گیرنده، دستگاه دهنده. مقابل دستگاه گیرنده در برق و جز آن. (یادداشت مؤلف). || عطاکننده. (ناظم الاطباء). معطی. باذل. بخشنده. (یادداشت مؤلف). معطیه. (از منتهی الارب):
نیل دهنده تویی به گاه عطیت
پیل دمنده به گاه کینه گزاری.
رودکی.
- دهنده ٔ بی منت، خدای تعالی. (یادداشت مؤلف).
|| زن فاحشه و قحبه. (ناظم الاطباء).

دهنده. [دَ هََ دِه ْ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن. واقع در 4/5هزارگزی شمال صومعه سرا متصل به راه فرعی اتومبیل رو کسما به کله سر. دارای 286 تن سکنه. آب آن ازرودخانه ٔ ماسوله. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

فرهنگ فارسی هوشیار

مهلت دهنده

مولش دهنده زنهار دهنده

فارسی به عربی

دهنده

مانح، متبرع

معادل ابجد

لو دهنده

104

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری